مجله اینترنتی باران
|
||
a.arzani@iran.ir |
وقتی میری گلزار شهدا، وقتی مادر شهیدی رو میبینی که کنار مزار پسرش نشسته، میشینی یه گوشه و به مادرش خیره میشی، به اشکاش، به دعاخوندنش، به اینکه با اون اشکاش دست میکشه رو سنگ مزار پسرش و زیر لب زمزمهای میکنه، نگاش میکنی، خیلی دوست داری بدونی مادرش به پسرش داره چی میگه، یعنی داره میگه پسرم اون دنیا شفاعتم کن؟ یا داره میگه دیگه از این دنیای بیتو بودن خسته شدم، منم زودتر پیش خودت ببر؟ نمیدونی، فقط خیره شدی به مادرش. پیش خودت میگی: ای کاش منم یه خونواده شهید بودم، یا ای کاش جای مادر شهید بودم. چقدر به این شهید غبطه میخوری.
آدم تو کار خدا میمونه، چه حکمتی داره، کارهای خدا، نمیدونم. پیش خودم فکر میکنم، میگم اگه یه روز، شهدا فراموش شن، مزارشون فراموش شد، چی پیش مییاد؟ خدا اون روز رو نیاره.
اصلاً نمیخوام، حتی به این موضوع فکر کنم و اینکه حتی خیلیها هنوزِ که هنوزِ اونا رو به دست فراموشی سپردن، و اصلاً عین خیالشون نیست که یه زمانی جنگی بوده، چقدر زود همه فراموش میکنن، ماها حتی خودمون هم زود به دست فراموشی سپرده میشیم، وقت کردید؟ وقتی یکی از دنیا میره، فقط تا هفتم به یاد همه هستیم، بعد از اون دیگه انگار نه انگار که یکی رو از دست دادیم، که حتی سر مزارش بریم و فاتحهای بخونیم، چقدر دلم میگیره برای اون زمون، خدایا نصیب همه بکن که همه ما اونطور که میخوای، زندگی کنیم.
شهید آوینی حرف قشنگی میزنه: ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی وجود برنشستهای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.
(ش. اسدی / مازندران – ماهنامه امتداد-شماره ۳۲، شهریور ۱۳۸۷)
![]() |